کلام خدا را بخوانید: کتاب مقدس
- چه این شما درباره خدا گوید؟
- چه این شما درباره عیسی گوید؟
- چه این شما درباره مردم گوید؟
- اگر این درست باشد، چه تفاوت آن در زندگی خود را?
- پنج نفر است که شما می توانید اکتشافات خود را با چه کسانی هستند؟
لوقا ٨:۱-۵٦
۱بعد از آن عیسی شهر به شهر و روستا به روستا میگشت و مژدهٔ پادشاهی خدا را اعلام میکرد. ۲دوازده حواری و عدّهای از زنانی كه از ارواح پلید و ناخوشیها رهایی یافته بودند با او همراه بودند. مریم معروف به مریم مجدلیه كه از او هفت دیو بیرون آمده بود، ۳ یونا همسر خوزا مباشر هیرودیس و سوسن و بسیاری كسان دیگر. این زنها از اموال خود به عیسی و شاگردانش كمک میکردند. ۴ وقتی مردم از شهرهای اطراف به دیدن عیسی آمدند و جمعیّت زیادی در اطراف او جمع شد، عیسی مَثَلی زده گفت: ۵«برزگری برای بذر افشاندن بیرون رفت. وقتی بذر پاشید، مقداری از آن در گذرگاه افتاد و پایمال شد و پرندگان آنها را خوردند. ٦مقداری هم در زمین سنگلاخ افتاد و پس از آنكه رشد كرد بهخاطر کمی رطوبت خشک شد. ٧بعضی از بذرها داخل خارها افتاد و خارها با آنها رشد كرده آنها را خفه نمود. ٨بعضی از بذرها در خاک خوب افتادند و رشد كردند و صد برابر ثمر آوردند.» این را فرمود و با صدای بلند گفت: «اگر گوش شنوا دارید، بشنوید.» ٩شاگردان عیسی معنی این مَثَل را از او پرسیدند. ۱۰فرمود: «درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا این مطالب برای دیگران در قالب مَثَل بیان میشود تا نگاه كنند امّا چیزی نبینند، بشنوند امّا چیزی نفهمند. ۱۱«معنی و مفهوم این مَثَل از این قرار است: دانه، كلام خداست. ۱۲دانههایی كه در گذرگاه افتادند كسانی هستند كه آن را میشنوند و سپس ابلیس میآید و كلام را از دلهایشان میرباید مبادا ایمان بیاورند و نجات یابند. ۱۳ دانههای كاشته شده در سنگلاخ به كسانی میماند كه وقتی كلام را میشنوند با شادی میپذیرند امّا كلام در آنان ریشه نمیدواند. مدّتی ایمان دارند امّا در وقت آزمایشهای سخت از میدان بدر میروند. ۱۴ دانههایی كه در میان خارها افتادند بر كسانی دلالت میکند كه كلام خدا را میشنوند امّا با گذشت زمان، نگرانیهای دنیا و مال و ثروت و خوشیهای زندگی، كلام را در آنها خفه میکند و هیچگونه ثمری نمیآورند. ۱۵امّا دانههایی كه در خاک خوب افتادند بر كسانی دلالت دارد كه كلام خدا را با قلبی صاف و پاک میشنوند و آن را نگه میدارند و با پشتكار، ثمرات فراوان به بار میآورند. ۱٦«هیچکس چراغ را روشن نمیکند تا آن را زیر سرپوش بگذارد یا زیر تخت بگذارد. برعکس، آن را روی چراغپایه میگذارد تا هرکه وارد شود، نور آن را ببیند. ۱٧«زیرا هرچه پنهان باشد آشكار میشود و هرچه زیر سرپوش باشد نمایان میگردد و پرده از رویش برداشته میشود. ۱٨«پس مواظب باشید كه چطور میشنوید زیرا به کسیکه دارد بیشتر داده خواهد شد، امّا آنکس كه ندارد حتّی آنچه را كه به گمان خود دارد از دست خواهد داد.» ۱٩مادر و برادران عیسی به سراغ او آمدند، امّا به سبب زیادی جمعیّت نتوانستند به او برسند. ۲۰به او گفتند: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و میخواهند تو را ببینند.» ۲۱عیسی پاسخ داد: «مادر من و برادران من آنانی هستند كه كلام خدا را میشنوند و آن را بجا میآورند.» ۲۲در یكی از آن روزها عیسی با شاگردان خود سوار قایق شد و به آنان فرمود: «به طرف دیگر دریا برویم.» آنها به راه افتادند ۲۳ و وقتی قایق در حركت بود عیسی به خواب رفت. در این وقت توفان سختی در دریا پدید آمد. آب، قایق را پر میساخت و آنان در خطر بزرگی افتاده بودند. ۲۴ نزد او رفتند و بیدارش كرده گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده كه ما از بین برویم.» او از خواب برخاست و با تندی به باد و آبهای توفانی فرمان سكوت داد. توفان فرو نشست و همهجا آرام شد. ۲۵عیسی از آنان پرسید: «ایمانتان كجاست؟» آنان با حالت ترس و تعجّب به یكدیگر میگفتند: «این مرد كیست كه به باد و آب فرمان میدهد و آنها از او اطاعت میکنند؟» ۲٦به این ترتیب در سرزمین جدریان كه مقابل استان جلیل است به خشكی رسیدند. ۲٧همینکه عیسی قدم به ساحل گذاشت با مردی از اهالی آن شهر روبهرو شد كه گرفتار دیوها بود. مدّتی دراز نه لباسی پوشیده بود و نه در خانه زندگی كرده بود بلكه در میان گورستان به سر میبرد. ۲٨به محض اینکه عیسی را دید فریاد كرد و به پاهای او افتاد و با صدای بلند گفت: «ای عیسی، پسر خدای متعال از من چه میخواهی؟ از تو التماس میکنم، مرا عذاب نده» ۲٩زیرا عیسی به روح پلید فرمان داده بود كه از آن مرد بیرون بیاید. آن دیو بارها بر او حملهور شده بود و مردم او را گرفته با زنجیرها و کندهها محكم نگاه داشته بودند، امّا هربار زنجیرها را پاره میکرد و آن دیو او را به بیابانها میکشانید. ۳ ۰عیسی از او پرسید: «اسم تو چیست؟» جواب داد: «سپاه» و این به آن سبب بود كه دیوهای بسیاری او را به تصرّف خود درآورده بودند. ۳ ۱دیوها از عیسی تقاضا کردند كه آنها را به چاه بیانتها نفرستد. ۳ ۲در آن نزدیكی، گلّهٔ بزرگ خوکی بود كه در بالای تپّه میچریدند و دیوها از او در خواست كردند كه اجازه دهد به داخل خوكها بروند. عیسی به آنها اجازه داد. ۳ ۳ دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به داخل خوكها رفتند و آن گلّه از سراشیبی تپّه به دریا جست و غرق شد. ۳ ۴ خوکبانان آنچه را كه واقع شد دیدند و پا به فرار گذاشتند و این خبر را به شهر و اطراف آن رسانیدند. ۳ ۵مردم برای تماشا از شهر بیرون آمدند. وقتی نزد عیسی رسیدند مردی را كه دیوها از او بیرون رفته بودند، لباس پوشیده و سر عقل آمده پیش پای عیسی نشسته دیدند و هراسان شدند. ۳ ٦شاهدان واقعه برای آنان شرح دادند كه آن مرد چگونه شفا یافت. ۳ ٧بعد تمام مردم ناحیهٔ جدریان از عیسی خواهش كردند كه از آنجا برود زیرا بسیار هراسان بودند. بنابراین عیسی سوار قایق شد و به طرف دیگر دریا بازگشت. ۳ ٨مردی كه دیوها از او بیرون آمده بودند اجازه خواست كه با او برود امّا عیسی به او اجازه نداد و گفت: ۳ ٩«به خانهات برگرد و آنچه را كه خدا برای تو انجام داده است بیان كن.» آن مرد به شهر رفت و آنچه را كه عیسی برای او انجام داده بود، همهجا پخش كرد. ۴ ۰هنگامیکه عیسی به طرف دیگر دریا بازگشت مردم به گرمی از او استقبال كردند زیرا همه در انتظار او بودند. ۴ ۱در این وقت مردی كه اسمش یائروس بود و سرپرستی كنیسه را به عهده داشت نزد عیسی آمد. خود را پیش پاهای عیسی انداخت و از او تقاضا كرد كه به خانهاش برود، ۴ ۲زیرا دختر یگانهاش كه تقریباً دوازده ساله بود در آستانهٔ مرگ قرار داشت. وقتی عیسی در راه بود مردم از هر طرف به او فشار میآوردند. ۴ ۳ در میان مردم زنی بود كه مدّت دوازده سال مبتلا به خونریزی بود و با اینكه تمام دارایی خود را به پزشکان داده بود هیچکس نتوانسته بود او را درمان نماید. ۴ ۴ این زن از پشت سر آمد و قبای عیسی را لمس كرد و فوراً خونریزی او بند آمد. ۴ ۵عیسی پرسید: «چه كسی به من دست زد؟» همگی انكار كردند و پطرس گفت: «ای استاد، مردم تو را احاطه کردهاند و به تو فشار میآورند.» ۴ ٦امّا عیسی فرمود: «كسی به من دست زد، چون احساس كردم نیرویی از من صادر شد.» ۴ ٧آن زن كه فهمید شناخته شده است با ترس و لرز آمد و پیش پاهای او افتاد و در برابر همهٔ مردم شرح داد كه چرا او را لمس كرده و چگونه فوراً شفا یافته است. ۴ ٨عیسی به او فرمود: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است، بسلامت برو» ۴ ٩هنوز گرم صحبت بودند كه مردی با این پیغام از خانهٔ سرپرست كنیسه آمد: «دخترت مُرد. بیش از این استاد را زحمت نده.» ۵۰وقتی عیسی این را شنید، به یائروس فرمود: «نترس فقط ایمان داشته باش، او خوب خواهد شد.» ۵۱هنگام ورود به خانه اجازه نداد كسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر آن دختر با او وارد شود. ۵۲همه برای آن دختر اشک میریختند و عزاداری میکردند. عیسی فرمود: «دیگر گریه نكنید، او نمرده، خواب است.» ۵۳ آنان فقط به او نیشخند میزدند، چون خوب میدانستند كه او مُرده است. ۵۴ امّا عیسی دست دختر را گرفت و او را صدا زد و گفت: «ای دخترک، برخیز.» ۵۵روح او بازگشت و فوراً برخاست. عیسی به ایشان فرمود كه به او خوراک بدهند. ۵٦والدین او بسیار تعجّب كردند، امّا عیسی با تأكید از آنان خواست كه ماجرا را به كسی نگویند.Read More










