سخنی با دوستان خود
می خواهید برای خودتان کشف خدا شبیه چیست و چگونه خدا می خواهد شما را به زندگی می کنند?
مانند اکثر مردم به این اکتشافات در گروه با دوستان خود. برخی از سوالات به بحث خود را شروع اینجا هستید
کشف معنوی جامعه #15
مراقبت از یکدیگر
این هفته برای چه چیزی می توانید خدا را شکر کنید؟ (چه اتفاق خوبی در این هفته رخ داد؟)
با چه مسئله ای در حال حاضر درگیر هستید و ما چگونه می توانیم به شما کمک کنیم ؟ (چه کاری و یا چه چیزی در این هفته خوب جلو نرفت؟)
مسئولیت پذیری
چگونه کتاب مقدس و یا داستانی را که جلسه قبل با هم مطالعه کردیم در زندگی خود اعمال کردید؟
درسی را که جلسه قبل یاد گرفتید با چه کسی در میان گذاشتید و نتیجه آن چه بود؟
چه نیازهای شما در جامعه در هفته گذشته دست پیدا کرد؟
کشف
از یک نفر بخواهید که کل پاراگراف را یکجا بخواند.
از یکی از اعضای گروه بخواهید که در مورد آن صحبت کند و توضیح دهد.
از گروه سوال کنید که آیا مطلبی را به آن اضافه کردند و یا مطلبی را از قلم انداختند و یا حذف کردند؟
یوحنا ۱۱:۱-۴ ۴
۱مردی به نام ایلعازر، از اهالی بیتعنیا یعنی دهكدهٔ مریم و خواهرش مرتا، مریض بود. ۲مریم همان بود كه به پاهای خداوند عطر ریخت و آنها را با گیسوان خود خشک كرد و اكنون برادرش ایلعازر بیمار بود. ۳ پس خواهرانش برای عیسی پیغام فرستادند كه: «ای خداوند، آن کسیکه تو او را دوست داری بیمار است.» ۴ وقتی عیسی این را شنید گفت: «این بیماری به مرگ او منجر نخواهد شد بلكه وسیلهای برای جلال خداست تا پسر خدا نیز از این راه جلال یابد.» ۵عیسی مرتا و خواهر او و ایلعازر را دوست میداشت. ٦پس وقتی از بیماری ایلعازر باخبر شد دو روز دیگر در جاییکه بود توقّف كرد ٧و سپس به شاگردانش گفت: «بیایید باز با هم به یهودیه برویم.» ٨شاگردان به او گفتند: «ای استاد، هنوز از آن وقت كه یهودیان میخواستند تو را سنگسار كنند، چیزی نگذشته است. آیا باز هم میخواهی به آنجا بروی؟» ٩عیسی پاسخ داد: «آیا یک روز دوازده ساعت نیست؟ کسیکه در روز راه میرود لغزش نمیخورد زیرا نور این جهان را میبیند. ۱۰امّا اگر کسی در شب راه برود میلغزد، زیرا در او هیچ نوری وجود ندارد.» ۱۱عیسی این را گفت و افزود: «دوست ما ایلعازر خوابیده است امّا من میروم تا او را بیدار كنم.» ۱۲شاگردان گفتند: «ای خداوند، اگر او خواب باشد حتماً خوب خواهد شد.» ۱۳ عیسی از مرگ او سخن میگفت امّا آنها تصوّر كردند مقصود او خواب معمولی است. ۱۴ آنگاه عیسی به طور واضح به آنها گفت: «ایلعازر مرده است. ۱۵بهخاطر شما خوشحالم كه آنجا نبودهام چون حالا میتوانید ایمان بیاورید. بیایید نزد او برویم.» ۱٦توما كه او را دوقلو میگفتند به سایر شاگردان گفت: «بیایید ما هم برویم تا با او بمیریم.» ۱٧وقتی عیسی به آنجا رسید، معلوم شد كه چهار روز است او را دفن کردهاند. ۱٨بیتعنیا كمتر از سه کیلومتر از اورشلیم فاصله داشت ۱٩و بسیاری از یهودیان نزد مرتا و مریم آمده بودند تا بهخاطر مرگ برادرشان آنها را تسلّی دهند. ۲۰مرتا به محض آنكه شنید عیسی در راه است، برای استقبال او بیرون رفت ولی مریم در خانه ماند. ۲۱مرتا به عیسی گفت: «خداوندا، اگر تو اینجا میبودی، برادرم نمیمُرد. ۲۲با وجود این میدانم كه الآن هم هرچه از خدا بخواهی به تو عطا خواهد كرد.» ۲۳ عیسی گفت: «برادرت باز زنده خواهد شد.» ۲۴ مرتا گفت: «میدانم كه او در روز قیامت زنده خواهد شد.» ۲۵عیسی گفت: «من قیامت و حیات هستم. کسیکه به من ایمان بیاورد حتّی اگر بمیرد، حیات خواهد داشت؛ ۲٦هر کسیکه زنده باشد و به من ایمان بیاورد، هرگز نخواهد مرد. آیا این را باور میکنی؟» ۲٧مرتا گفت: «آری، خداوندا! من ایمان دارم كه تو مسیح و پسر خدا هستی كه میباید به جهان بیاید.» ۲٨مرتا پس از اینكه این را گفت رفت و خواهر خود مریم را صدا كرد و به طور پنهانی به او گفت: «استاد آمده است و تو را میخواهد.» ۲٩وقتی مریم این را شنید، فوراً بلند شد و به طرف عیسی رفت. ۳ ۰عیسی هنوز به دهكده نرسیده بود بلكه در همان جایی بود كه مرتا به دیدن او رفت. ۳ ۱یهودیانی كه برای تسلّیدادن به مریم در خانه بودند وقتی دیدند كه او با عجله برخاسته و از خانه بیرون میرود به دنبال او رفتند و با خود میگفتند كه او میخواهد به سر قبر برود تا در آنجا گریه كند. ۳ ۲همینکه مریم به جاییکه عیسی بود آمد و او را دید، به پاهای او افتاده گفت: «خداوندا، اگر در اینجا میبودی برادرم نمیمُرد.» ۳ ۳ عیسی وقتی او و یهودیانی را كه همراه او بودند، گریان دید؛ از دل آهی كشید و سخت متأثّر شد ۳ ۴ و پرسید: «او را كجا گذاشتهاید؟» جواب دادند: «خداوندا، بیا و ببین.» ۳ ۵اشک از چشمان عیسی سرازیر شد. ۳ ٦یهودیان گفتند: «ببینید چقدر او را دوست داشت؟» ۳ ٧امّا بعضی گفتند: «آیا این مرد كه چشمان کور را باز كرد، نمیتوانست کاری بكند كه جلوی مرگ ایلعازر را بگیرد؟» ۳ ٨پس عیسی درحالیکه از دل آه میکشید به سر قبر آمد. قبر غاری بود كه سنگی جلوی آن گذاشته بودند. ۳ ٩عیسی گفت: «سنگ را بردارید.» مرتا خواهر ایلعازر گفت: «خداوندا، الآن چهار روز از مرگ او میگذرد و متعفّن شده است.» ۴ ۰عیسی به او گفت: «آیا به تو نگفتم كه اگر ایمان داشته باشی، جلال خدا را خواهی دید؟» ۴ ۱پس سنگ را از جلوی قبر برداشتند. آنگاه عیسی به آسمان نگاه كرد و گفت: «ای پدر، تو را شكر میکنم كه سخن مرا شنیدهای. ۴ ۲من میدانستم كه تو همیشه سخن مرا میشنوی ولی بهخاطر کسانیکه اینجا ایستادهاند، این را گفتم تا آنها ایمان بیاورند كه تو مرا فرستادهای.» ۴ ۳ پس از این سخنان، عیسی با صدای بلند فریاد زد: «ای ایلعازر، بیرون بیا.» ۴ ۴ آن مرده، درحالیکه دستها و پاهایش با كفن بسته شده و صورتش با دستمال پوشیده بود بیرون آمد. عیسی به آنها گفت: «او را باز كنید و بگذارید برود.»Read More
نرم افزار
وقتی همه پاراگراف ها تمام شد از یکی از افراد گروه بخواهید که کل مطلب را از حفظ بگوید و از بقیه افراد گروه بخواهید که اشکالات او را برطرف کنند.
این متن خوانده شده چه مطلبی در مورد خدا به ما می گوید؟
این متن خوانده شده چه مطلبی در مورد مردم به ما می گوید؟
برنامه ریزی
اگر این مطلب خوانده شده صحت دارد، ما طبق آن کدام یک از رفتارهای خود را در این هفته باید تغییر دهیم ؟
پنج نفری که بتوانید این مطلب را به آنها بگویید چه کسانی هستند؟
این هفته چه نیازهایی را می توانیم در جامعه برطرف کنیم؟










