کلام خدا را بخوانید: کتاب مقدس
- چه این شما درباره خدا گوید؟
- چه این شما درباره عیسی گوید؟
- چه این شما درباره مردم گوید؟
- اگر این درست باشد، چه تفاوت آن در زندگی خود را?
- پنج نفر است که شما می توانید اکتشافات خود را با چه کسانی هستند؟
لوقا ۲:۱-۵۲
۱در آن روزها به منظور یک سرشماری عمومی در سراسر دنیای روم فرمانی از طرف امپراتور اوغسطس صادر شد. ۲این اولین سرشماری بود و در آن هنگام كرینیوس فرماندار كلّ سوریه بود. ۳ پس برای انجام سرشماری هرکسی به شهر خود میرفت ۴ و یوسف نیز از شهر ناصرهٔ جلیل به یهودیه آمد تا در شهر داوود، كه بیتلحم نام داشت نامنویسی كند، زیرا او از خاندان داوود بود. ۵او مریم را كه در این موقع در عقد او و باردار بود همراه خود برد. ٦هنگامیکه در آنجا اقامت داشتند وقت تولّد طفل فرا رسید ٧و مریم اولین فرزند خود را كه پسر بود به دنیا آورد. او را در قنداق پیچیده در آخوری خوابانید، زیرا در مسافرخانه جایی برای آنان نبود. ٨در همان اطراف در میان مزارع، چوپانانی بودند كه در هنگام شب از گلّهٔ خود نگهبانی میکردند. ٩فرشتهٔ خداوند در برابر ایشان ایستاد و شكوه و جلال خداوند در اطرافشان درخشید و ایشان سخت وحشت كردند. ۱۰امّا فرشته گفت: «نترسید، من برای شما مژدهای دارم: شادی بزرگی شامل حال تمامی این قوم خواهد شد. ۱۱امروز در شهر داوود نجاتدهندهای برای شما به دنیا آمده است كه مسیح و خداوند است. ۱۲نشانی آن برای شما این است كه نوزاد را در قنداق پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت.» ۱۳ ناگهان با آن فرشته فوج بزرگی از سپاه آسمانی ظاهر شد كه خدا را با حمد و ثنا میسراییدند و میگفتند: ۱۴ «خدا را در برترین آسمانها جلال و بر زمین در بین مردمی كه مورد پسند او میباشند صلح و سلامتی باد.» ۱۵بعد از آنكه فرشتگان آنان را ترک كردند و به آسمان رفتند، چوپانان به یكدیگر گفتند: «بیایید، به بیتلحم برویم و واقعهای را كه خداوند ما را از آن آگاه ساخته است ببینیم.» ۱٦پس باشتاب رفتند و مریم و یوسف و آن كودک را كه در آخور خوابیده بود پیدا كردند. ۱٧وقتی كودک را دیدند آنچه را كه دربارهٔ او به آنان گفته شده بود بیان كردند. ۱٨همهٔ شنوندگان از آنچه چوپانان میگفتند تعجّب میکردند. ۱٩امّا مریم تمام این چیزها را بهخاطر میسپرد و دربارهٔ آنها عمیقاً میاندیشید. ۲۰چوپانان برگشتند و بهخاطر آنچه شنیده و دیده بودند خدا را حمد و سپاس میگفتند، زیرا آنچه به ایشان گفته شده بود اتّفاق افتاده بود. ۲۱یک هفته بعد كه وقت ختنهٔ كودک فرا رسید او را عیسی نامیدند، همان نامی كه فرشته قبل از قرار گرفتن او در رحم تعیین كرده بود. ۲۲پس از آنكه روزهای تطهیر را مطابق شریعت موسی پشت سر گذاردند كودک را به اورشلیم آوردند تا به خداوند تقدیم نمایند. ۲۳ چنانکه در شریعت خداوند نوشته شده است: نخستزادهٔ مذکر از آن خداوند شمرده میشود ۲۴ و نیز طبق آنچه در شریعت خداوند نوشته شده است قربانیای تقدیم كنند. یعنی یک جفت کبوتر و یا دو جوجه قمری. ۲۵در اورشلیم مردی به نام شمعون زندگی میکرد كه درستكار و پارسا بود و در انتظار سعادت اسرائیل به سر میبرد و روحالقدس بر او بود. ۲٦از طرف روحالقدس به او الهام رسیده بود كه تا مسیح موعود خداوند را نبیند، نخواهد مرد. ۲٧او به هدایت روح به داخل معبد بزرگ آمد و هنگامیکه والدین عیسی، طفل را به داخل آوردند تا آنچه را كه طبق شریعت مرسوم بود انجام دهند، ۲٨شمعون، طفل را در آغوش گرفت و خدا را حمدكنان گفت: ۲٩«حال ای خداوند، بر طبق وعدهٔ خود بندهات را بسلامت مرخّص فرما ۳ ۰چون چشمانم نجات تو را دیده است، ۳ ۱نجاتی كه تو در حضور همهٔ ملّتها آماده ساختهای، ۳ ۲نوری كه افكار ملل بیگانه را روشن سازد و مایهٔ سربلندی قوم تو، اسرائیل گردد.» ۳ ۳ پدر و مادر آن طفل از آنچه دربارهٔ او گفته شد متحیّر گشتند. ۳ ۴ شمعون برای آنان دعای خیر كرد و به مریم مادر عیسی، گفت: «این كودک برای سقوط و یا سرافرازی بسیاری در اسرائیل تعیین شده است و نشانهای است كه در ردكردن او ۳ ۵افكار پنهانی عدّهٔ كثیری آشكار خواهد شد و در دل تو نیز خنجری فرو خواهد رفت.» ۳ ٦در آنجا، همچنین زنی نبیّه به نام حنا زندگی میکرد كه دختر فنوئیل از طایفهٔ اشیر بود، او زنی بود بسیار سالخورده، كه بعد از ازدواج، مدّت هفت سال با شوهرش زندگی كرده ۳ ٧و بعد از آن هشتاد و چهار سال بیوه مانده بود. او هرگز از معبد بزرگ خارج نمیشد بلكه شب و روز با نماز و روزه، خدا را عبادت میکرد. ۳ ٨او در همان موقع جلو آمد، به درگاه خدا شكرگزاری نمود و برای همهٔ کسانیکه در انتظار نجات اورشلیم بودند، دربارهٔ آن طفل صحبت كرد. ۳ ٩بعد از آنكه همهٔ كارهایی را كه در شریعت خداوند مقرّر است انجام دادند، به شهر خود، ناصرهٔ جلیل برگشتند. ۴ ۰و كودک سرشار از حكمت، بزرگ و قوی میگشت و لطف خدا با او بود. ۴ ۱والدین عیسی همه ساله برای عید فصح به اورشلیم میرفتند. ۴ ۲وقتی او به دوازده سالگی رسید آنها طبق معمول برای آن عید به آنجا رفتند. ۴ ۳ وقتی روزهای عید به پایان رسید و آنان عازم شهر خود شدند، عیسی نوجوان در اورشلیم ماند ولی والدینش این را نمیدانستند ۴ ۴ و به گمان اینكه او در بین كاروان است یک روز تمام به سفر ادامه دادند و آن وقت در میان دوستان و خویشان خود به جستجوی او پرداختند. ۴ ۵چون او را پیدا نكردند ناچار به اورشلیم برگشتند تا به دنبال او بگردند. ۴ ٦بعد از سه روز او را در معبد بزرگ پیدا كردند -درحالیكه در میان معلّمان نشسته بود و به آنان گوش میداد و از ایشان سؤال میکرد. ۴ ٧همهٔ شنوندگان از هوش او و از پاسخهایی كه میداد در حیرت بودند. ۴ ٨والدین عیسی از دیدن او تعجّب كردند و مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین كردی؟ من و پدرت با نگرانی زیاد دنبال تو میگشتیم.» ۴ ٩او گفت: «برای چه دنبال من میگشتید؟ مگر نمیدانستید كه من موظّف هستم در خانهٔ پدرم باشم؟» ۵۰امّا آنان نفهمیدند كه مقصود او چیست. ۵۱عیسی با ایشان به ناصره بازگشت و مطیع آنان بود. مادرش همهٔ این چیزها را در دل خود نگاه میداشت. ۵۲عیسی در حكمت و قامت رشد میکرد و مورد پسند خدا و مردم بود.Read More